برنج را از هفت الی هشت ساعت قبل با مقداری آب و نمک خیس کرده بادمجانها را نیز به مدت یک ساعت در مقداری آب و نمک قرار می دهیم تا تلخی آن گرفته شود. سپس بادمجان ها را شسته و در آبکش ریخته و با دستمال تمیز خشک می کنیم.
یک طرف آنها را در روغن سرخ کرده، روی حوله کاغذی گذاشته تا روغن اضافی آن گرفته شود. سینه مرغ را با نمک، فلفل و نیمی از زعفران مزه دار کرده و در روغن تفت می دهیم.
در این فاصله، در قابلمه مناسبی آب را جوش آورده برنج خیس شده را داخل آن می ریزیم. در فاصله ای که برنج پخته میشود، تخم مرغ ها را با همزن دستی زده، با ماست، نمک، بقیه زعفران و نیمی از کره مخلوط می کنیم. مقداری از مایه را برای کف قابلمه کنار می گذاریم.
سپس برنج را در آبکش ریخته، نیمی از برنج را با مایه ته چین مخلوط می کنیم. کف و دیواره ظرف مناسبی را با روغن مایع چرب کرده و روی حرارت ملایم قرار می دهیم تا داغ شود.
سپس از روی حرارت برداشته، از مایه ته چینی که کنار گذاشته بودیم، کف ظرف ریخته و بادمجان ها را طوری می چینیم که طرف سرخ نشده آن زیر باشد و روی آن یک ردیف مرغ قرار می دهیم.
دوباره مقداری از مایه ته چین ریخته، پس از آن بادمجان و مرغ را می گذاریم. روی آن را با مایه ته چین و برنج پر کرده و روی حرارت قرار می دهیم. زمانی که بخار برنج بلند شد بقیه کره را با حرارت ملایم داغ کرده، روی آن می ریزیم و می گذاریم با حرارت ملایم دم بکشد.
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای .
او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده !
ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
گالری عکس های زیبا و جدید مدل صندل زنانه و دخترانه مناسب برای روزهای گرم تابستان
گالری عکس های زیبا و جدید مدل صندل زنانه و دخترانه مناسب برای روزهای گرم تابستان
گالری عکس های زیبا و جدید مدل صندل زنانه و دخترانه مناسب برای روزهای گرم تابستان
گالری عکس های زیبا و جدید مدل صندل زنانه و دخترانه مناسب برای روزهای گرم تابستان
مدل لباس شب | لباس شب دخترانه | عکس های خفن لباس | لباس شب شیک
مدل لباس شب | لباس شب دخترانه | عکس های خفن لباس | لباس شب شیک
مدل لباس شب | لباس شب دخترانه | عکس های خفن لباس | لباس شب شیک
مدل لباس شب | لباس شب دخترانه | عکس های خفن لباس | لباس شب شیک
می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی ، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان ، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند .
پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب 30 نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است . آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود.
هدف مولانا از داستان ایاز، این است که مخاطب هایش در هر جایگاهی که هستند همیشه پوستین کهنه روزگار سختی را برای خودشان نگه دارند تا قدرت، آنها را مغرور و غافل نکند.